Friday, July 28, 2006

افکار

اينجا خلوت و خلوت تر ميشه، مثله کله کچل من، و در سکوت نه چندان آرامش بخش آزمايشگاه غوطه ور شده ام در افکاری از همه سو، افکاری نه چندان مرتبط به هم، و بسيار پريشان. از لبنان که عروس اواره و بی پناه خاور ميانه است. عروسی که مورد تجاوز قرار گرفته، تا ايران که ایا دير يا زود به همين سرنوشت دچار خواهد شد؟عکس هايي که از بيروت ديدم وحشتناک بود، وحشتناک.
و به سفر ماه اگوست هم فکر ميکنم، سفری که شايد اصلاً در کار نباشه clawar به مقاله در کنفرانس.


Thursday, July 27, 2006

ایران

ز شير شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جايی رسيده است کار
که تاج
کيانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

ایران

بچه ها هم دارن ميرن ايران. الان احتمالاً تو اتوبوس هستند، و امشب ساعت 12 ميرسن ايران.
اميدوارم بهشون خوش بگذره. ديروز اينجا بودند و ميدونم که الان دل تو دلشون نيست، و بيشتر از ونها خانواده هاشون خوشحالند.
خيلی مسخره هست که آدمها از عزيزترين هاشون جدا ميشند و اگه خوش شانس باشند بايد همديگه رو سالی يه بار ببينند.
خيلی ها رو ميشناسم که سالهای سال، نتونستند برن ايران، سالی يک بار که خوبه حالا
.


Thursday, July 20, 2006

کاسیپن

ای بابا، آخه الان چه وقت کار کردن؟ من نیاز به تعطیلات دارم، ولی تعطیلات که ندارم هیچی، باید بشینم 2 تا مقاله ام را تکمیل کنم.
حالا تکمیل کردنش که خوبه، ادیت کردنش مصیبت عظماست.
الان فقط دلم دریا می خواد، اون هم از نوع کاسپین. نه اقیانوس سرد اینجا! همه دارند می رن مسافرت، فکر کنم از 28 جولی کلید پینگو دوسه را بدن به ما که گشنه نمونیم

Wednesday, July 12, 2006

غربت

آدمی پرنده نيست‌
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی‌
برگ‌، وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود
پايمال عابران کوچه‌ها شود




قنبرعلیتابش، شاعر افغان

Sunday, July 09, 2006

(2)آبی

اما چه سود که

آبی دريا قدغن................... شوق تماشا قدغن

آبي

امسال سال آبيهاست. ايتاليا ، چلسی و استقلال.
تا بوده همين بوده!
تا باد همين باد


Saturday, July 08, 2006

اراده

فعلا از "من" فعلی خوشم نمی آد.
اراده ام سست است.
مثل سابق نیستم.
در اوج جوانی پیرمردی هستم که ...
منتظر معجزه ام انگار.
منتظر یک ناجی.
کسی که مرا از این منجلاب نجات دهد.
هر چند خوب می دانم که نزدیکتری افراد به من هم نمی توانند مرا نجات دهند.
...الهی مددی

متانت

God, grant me the serenity to accept the things I cannot change,

the courage to change the things I can,

and the wisdome to distinguish the one from the other.

خدایا به من متانت عطا فرما تا آنچه را نمی توانم تغییر دهم، بپذیرم

شهامت عطا فرما تا آنچه را می توانم، تغییر دهم

و عقل عطا کن تا تفاوت میان آن دو را تشخیص دهم.

Edited by Saman

Tuesday, July 04, 2006

جانباز

يه روز، چند سال پيش تو تهران، يه تاکسی دربست گرفته بودم، و داشتم با راننده همينطور حرف ميزدم که يک دفعه ديدم حسابی سرفه ميکنه و بعد ديگه صداش در نمياد و به زور صداش شنيده ميشد.
ازش پرسيدم، مشکلش چيه، اولش يک ذره پيچوند، ولی آخر سر گفت که جانباز شيميايی هست و خيلی مشکل تنفسی داره.
برام عجيب بود که داره کار ميکنه، اونم با تاکسی. پرسيدم جريان چيه؟ گفت که اصلاً نرفته سراغ گرفتن کارت جانبازی و ....
نميدونم چرا يک دفعه ياد اون افتادم، ولی چقدر آدمها با هم متفاوتند، و چقدر بعضی ها عزت نفس دارند

Sunday, July 02, 2006

گل گندم

گل گندم واسه من،هر چی که دارم واسه تو
يه وجب خاک واسه من، هرچی ميکارم واسه تو