« Home | گل گندم » | سنگینی سکوت » | اندیشه » | تشویش » | نگو طفلکی منم من............... من شهامتم ... »

جانباز

يه روز، چند سال پيش تو تهران، يه تاکسی دربست گرفته بودم، و داشتم با راننده همينطور حرف ميزدم که يک دفعه ديدم حسابی سرفه ميکنه و بعد ديگه صداش در نمياد و به زور صداش شنيده ميشد.
ازش پرسيدم، مشکلش چيه، اولش يک ذره پيچوند، ولی آخر سر گفت که جانباز شيميايی هست و خيلی مشکل تنفسی داره.
برام عجيب بود که داره کار ميکنه، اونم با تاکسی. پرسيدم جريان چيه؟ گفت که اصلاً نرفته سراغ گرفتن کارت جانبازی و ....
نميدونم چرا يک دفعه ياد اون افتادم، ولی چقدر آدمها با هم متفاوتند، و چقدر بعضی ها عزت نفس دارند