« Home | حـــــــاج آقا » | علامه » | عدالت » | خریـــــــــت » | ای کـیـــو » | برگی از گذشته - دو » | ژاپوون » | برگی از گذشته - یــــک » | پــــــــــــــــدر » | شیعه »

برگی از گذشته -سه

خلاصه پدرم تصمیم می گیره که همسر و پسرش رو ببره تو شهر محل کارش. از اون سال تا مدت 5 سال بارها و بارها یا تصمیمات عوض می شه یا بمباران می شه یا ... و ما از ساوه میریم تهران و سپس شمال و دوباره ساوه و دوباره تهران.

الان که نگاه می کنم به اون دوران می فهمم که چقدر سخت بوده که در عرض 4 سال، پدر و مادرم 5 بار اسباب کشی کردند. تهران - ساوه - تهران- شمال - ساوه - تهران راستش هیچ وقت هم نپرسیدم ازشون دلیلش رو. خوب به هر حال پدرم ساوه کار می کرد و اینکه ما تهران بودیم کمی سخت بود. اما بعد از اینکه رفتیم ساوه رو نمی دونم، احتمالا تازه فهمیدند که زندگی در ساوه خیلی جالب نیست. از کیفیت بد آب گرفته تا فرهنگ مردم. البته من از سختی های اسباب کشی چیزی نمی فهمیدم، اتفاقا کلی هم حال میکردم، چون موقع اسباب کشی همیشه چند تا از فامیل می اومدند کمک و من تنها نبودم! ( 3 ماه پیش که یه اسباب کشی کوچولوی داخل شهری انجام دادیم، در حالیکه اصلا وسایل بزرگ هم نداشتیم تازه فهمیدم دنیا دست کی و اسباب کشی بین شهری یعنی چی). تنها مشکلش برای من عوض شدن مدرسه بود که کمی سخت بود. 3 سال اول تحصیلم 4-5 بار این قضیه اتفاق افتاد. که کمی هم باعث افت تحصیلی ام شده بود. البته من کلا سال اول و دومم یه ذره تنبل بودم. و کلا خیلی نازک نارنجی. یعنی اگه یه بار معلم می گفت بالای چشت ابرو، تا 3 ماه درس نمی خوندم. تو ساوه یه معلم داشتیم کلاس اول که خیلی بی شعور تشریف داشت. خیلی بد اخلاق بود. اصلا کلا معلم کلاس اول نباید مرد باشه. حالا مگر اینکه یکی باشه مثل عمو پورنگ! خلاصه اینکه خیلی ها رو از مدرسه بیزار کرد و ... بعد که بهار رفتیم تهران، و معلمم عوض شد تازه فهمیدم معلم و مدرسه یعنی چی. معلمی که اونقدر مهربون بود که با تمام بچه ها ارتباط برقرار می کرد. واقعا دوسشون داشت و با کارش زندگی می کرد. تاثیری که آدم از معلم ها می گیره، خیلی حیاتی و مهم هست. من اگه 2 سال بیشتر می موندم ساوه، مطمئنا ترک تحصیل می کردم!

کلاس دوم اما، سخت ترین سال تحصیلیم بود. زیاد خوشم نمی اومد از مدرسه و اضطراب داشتم. یه خانم معلم پیر و خیلی سخت گیر با سی و چند سال سابقه. امـــا واقعا کم نمی گذاشت. مجبورمون کرده بود تمام مشق ها مون رو به صورت خوش نویسی بنویسیم و تمام شعرهای کتاب رو حفظ کنیم و از همه وحشتناک تراکثر نقاشی های کتاب فارسی رو هم باید می کشیدیم. ولی این آدم، اون موقع، در بحبوحه جنگ و بمباران تهران، واقعا احساس مسولیت می کرد. سال دوم دبستان، برای من سالی سخت بود اما در عین حال پربار بود. همیشه یاد خانم محمدزاده هستم. در تمام دوران تحصیلم در مدرسه و دانشگاه بهترین معلمم بود.اون زمانی که وضعیت فرهنگی مملکت افتضاخ بود، این آدم به شاگرداش شعر و نقاشی و خوشنویسی یاد میداد. اونم به بچه های 8 ساله. پدر و مادر ها بعضا بهش اعتراض می کردند به خاطر فشار زیاد روی بچه ها و همش می گفت بعد ها منو دعا می کنید! ...

نمی دونم الان هست یا نه. اگر هست ای کاش برای همیشه باشه. اما این آدم ها گمنام می مونند. همین آدمها هستند که جرقه های پیشرفت علمی رو در کودکی افراد می زنند.و بعد یکی از شاگردان اینها می شه پروفسور حسابی! من که همیشه به این آدم احساس دین دارم. اما میدونم هیچ وقت و هیچ جا از این ادمها تقدیر نمی شه که هیچ، بلکه باید با یه حقوق بخور و نمیر هم زندگی سختی رو پشت سر بگذارند، در حالی که وجدان کاریشون رو حفظ می کنند.

vaaghean raast migid. man ham kheili eteghaad daaram ke moalem rooye aadam kheili tasir mizaareh. man avalin saali ke rafatm madreseh, moalememoon mano ,2 maah gozashteh bood az avale saal, az class biroon kard ye rooz. fekresho bokonin!!!..aslan man manisham nemifahmidam

salam, moalem ro kari nadaram, chun moaleme ma sale sevom footbalist bud va dige khodet ta akharesho bekhun ba bache ha chikar mikard. ye seri ha barash naghsh toop ro bazi mikardan un bi ensaf ham hamash santr mikeshid ru darvaze, LOL.
baad ham ye bar az yeki soal kard, chun balad nabud, hamaro siaho kabud kard. kholase man ke ebtedaei kheili kotak khordam. 2 sal ham be lotfe dustan araghi, arak bombaran mishod ma ham az khoda khaste tatil.
Rasti, marde hessabi, az save khoshet nemiad, khodesho ba ostane ma chikar dari? ha?

می گم تو چه جوری اینهمه جزئیات یادته؟
من اصلا چیزی از معلمهای کلاسهای اول و دوم یادم نمی یاد
البته مثل اینکه همه یادشونه، پس مشکل از منه!

Post a Comment